زیبا ترین .....

دوستان گلم!!!!!!!!!!!!

لطفا به خاطر قلب زیبایی که  دارید منو ببخشید!!!!!!!!

قول می دم از امروز به بعد زود زود براتون مطلب بزارم!!!!!!!!!!!!

بوس * بوس *بوس *

+نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:50توسط sima | |

من امشب ثانیه های التهاب را شماره می کنم........

به امید آن که فردا در ساحل انتظار زیبایی رخ نماید و مرا غرق خوشبختی کند...........

.

.

.

..

.

.

.

.

خدایا نا امیدم مکن

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:2توسط sima | |

پائیز را دوست دارم چون فصل عم است...........

غم را دوست دارم چون حرف دل است..............

دل را دوست دارم چون عشق را به من آموخت.............

و عشق را دوست دارم چون تو را با من آشنا کرد.....................

+نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:49توسط sima | |

بیایید قفل ها را بشکنیم!!!

و به وسعت قلبمان برای عشقمان جای خالی بگذاریم

به این نیندیشیم که کوچک است بلکه به این بیاندیشیم که چگونه او را نگه داریم.....

 

+نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:10توسط sima | |

به وسعت قلب کوچکم دوستت دارم......

اگر چه کوچک است..........

ولی برای دوست داشتن تو همان قلب کوچکم هم کافیست......

چون آن را با عشق ساختم.............

 

+نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:0توسط sima | |

مثل کبریت کشیدن در باد........

دیدنت دشوار است.........

من که به معجزه ی عشق ایمان دارم.........

می کشم آخرین دانه ی کبریتم را در باد.......

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

هر چه باداباد!!!!!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت11:44توسط sima | |

ای کاش می توانستم مانند قطرات باران چک چک کنم تا چک چک من بتواند قلبی زخم دیده را تسکین دهد

ای کاش می توانستم مانند غنچه ای کوچک بر لبان تو که ماه هاست لبخندی رویش دیده نشده ، لبخندی بنشانم

ای کاش عاشق بودم تا درد لحظات زندگی خود را با یه نفر-فقط یک نفر شریک شوم.........

با او بخندم

با او گریه کنم

ای کاش اوهم همینطور بود....

با من می خندید

با من گریه می کرد

ای کاش می توانستیم با هم بخندیم

به همه چیز>>

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

ولی چه کنیم که زندگی به ما آموخته که فقط به هم بخندیم

+نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:2توسط sima | |

دانی و دانی که جان عاشق از ان توست

پس بزن آتش به جانم که جانم جان توست

گر زنی آتش به جانم من بسوزم در رهت

پس از آن ، هر ذره از خاکسترم خواهان توست

 

+نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:20توسط sima | |

دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه؟


ِیا نیازی که رنگ می گیرد
در تن شاخه های خشک و سیاه

دل گمراه من چه خواهد کرد؟
با نسیمی که می تراود از آن


بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان

لب من از ترانه می سوزد
سینه ام عاشقانه می سوزد


پوستم می شکافد از هیجان
پیکرم از جوانه می سوزد

هر زمان موج می زنم در خویش
می روم، می روم به جائی دور


بوتهء گر گرفتهء خورشید
سر راهم نشسته در تب نور

من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست ، ای بهار سپید؟


گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست، ای بهار سپید

دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را بخویش می خواند؟


سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش
آنکه یار منست می داند!

آسمان می دود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمی گنجد


آه، گوئی که اینهمه «آبی»
در دل آسمان نمی گنجد

در بهار او ز یاد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را


می نهد روی گیسوانم باز
تاج گلپونه های سوزان را

ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خیال او شده ام


در جنون تو رفته ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده ام

می خزم همچو مار تبداری
بر علفهای خیس تازهء سرد


آه با این خروش و این طغیان
دل گمراه من چه خواهد کرد؟

 

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت9:40توسط sima | |

امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد


در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها


پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست


من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است


آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است

آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من


روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من

آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها


همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم … تو … پای تا سر تو


زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو … بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریایی است
کی توان نهفتنم باشد


با تو زین سهمگین توفان
کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها


سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکو بم به موج دریاها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست


من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

 

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت9:39توسط sima | |